این مقاله توسط هانادریر در سال ۲۰۱۸ در مجله پروپابلیکا چاپ شد و در نهایت برنده جایزه پولیتزر در بخش بهترین نوشته بلند، سال ۲۰۱۹ شده است. بخشی از متن مقاله بر خلاف گروههای تبهکار دیگر، ام اس۱۳ در لسآنجلس به دست گروهی از مهاجران الســالوادوری تأسیس شده که بعد از پایان جنگهای خیابانی، به دنبال تشکیل جامعهای متحد بودهاند. ام اس۱۳ با محافظت از اعضایش، چنان حس تعلق و امنیتی به آنها میدهد که به راحتی حاضرند دست به قتل و کشتار بزنند تا گروه، قویتر و معتبرتر شود. البته گاهی ماریجوانا و کوکائین هم میفروشند، ولی کارتلهای بزرگ مواد مخدر علاقۀ چندانی به همکاری با ام اس۱۳ ندارند، چون خشــونت بیهدف این گروه به تجارت آنها لطمه میزنــد. ام اس۱۳ واهمهای از کشــتار، آن هم در ابعاد بزرگ ندارد، زیرا به دنبال پایین آوردن نرخ خیانت درگروه است. ابزار مورد استفادۀ گروه برای قتل، قمه و چاقوست؛ کالاهایی که حتی فقیرترین افراد هم قادر به تهیۀ آنها هستند. هنری، در ســالهای ابتدایی ورود به گروه در السالوادور، شاهد قتلهای زیادی بود. از نزدیک دیده بود که پوست نرم انسان چگونه با چاقویی تیز بریده میشود. بدنهای زیادی را دیده بود که زیر رگبار گلوله به رقص درآمده بودند. در ،۲۰۱۳ لغوِ پیمان شکنندۀ صلح برقرار شده بین ام اس۱۳ و گروه رقیبشــان «باریو ۱۸» شد و محلههای زاغهنشین حاشیۀ شهرها در سراسر السالوادور تبدیل به مناطقِ جنگی خطرناک شدند. آن روزها هنری فقط پانزده سال داشت. یک روز عصر وقتی مشغول ورقبازی در قمارخانهای متروکه بود، تماسی از یک شمارۀ ناشناس دریافت کرد و صدای مردی غریبه را شنید که به او هشدار میداد اگر تا ۲۴ ساعت آینده از کشور خارج نشود، ممکن است همراه پدربزرگ و مادربزرگش سربهنیستِ شــود. هنری، با هدف حمایت از خانوادهاش، تصمیم گرفت همان شــب به لانگآیلند برود تا در کنار پدر و مادرش زندگی کند. قبل از رفتن، پدربزرگش از او قول گرفت از این شروع دوباره به عنوان فرصتی برای جدایی از گروه استفاده کند.ِ هنری پنهانی سوار ماشینهای باری شد و سفرش را به سمت شمال آغاز کرد تا از طریق مکزیک به مرز آمریکا برسد. در ۲۰۱۳ دویستهزار کودک بیسرپرست،خود را به تنهایی از آمریکای مرکزی به مرزهای ایالات متحد رسانده بودند. ازبین آنها حدود هشتهزار نفر به لانگآیلند رفته بودند تا به والدینشان ملحق شوند که از سالها قبل در این شهر اقامت داشتند. حومۀ نیویورک، به دلیل وجود آپارتمانهای زیرزمینی و غیرقانونی، محلی مناسب برای این پناهجویان بود. علاوه بر این، آنها میتوانستند اینجا شغلهایی هر چند با درآمد پایین هم پیدا کنند. وقتی هنری به لانگآیلند رسید، بیشتر مهاجران السالوادوری در شهر سافولک زندگی میکردند و دولت السالوادور تنها کشور خارجی بود که در منطقۀ لانگ آیلند و در شهر برنتوود کنسولگری داشت. هنری به طور قانونی وارد خاک آمریکا شد و به صورت رسمی درخواست پناهندگی کرد. او را نزد مادرش فرستادند و اجازه دادند تا پایان تحقیقات، که ممکن بود چندین سال طول بکشد، در آمریکا بماند. وقتی مادرش با گل و بادکنک برای استقبال از او به فرودگاه جاناف کندی رفت، هنری او را نشناخت. در تمام سالهایی که در آمریکا زندگی کرده بود، حتی یک عکس هم برای پسرش نفرستاده بود. وقتی به خانه رسیدند، متوجه شد پدر و مادرش چند سالی است که از هم جدا شدهاند. مادرش حالا با مردی بداخلاق زندگی میکرد که یک بار ظرفی پر از روغن داغ را روی سرش ریخته و منجر به بستری شدنش در بیمارستان با سوختگی درجۀ سه شـده بود. پدر هنری، بعد از ملاقاتشان، به او کمک کرد با دروغ گفتن در مورد سن و وضعیـت پناهندگیاش، در کارخانهای که خودش در آن مشغول به کار بود شغلی پیدا کند. پدر در این کارخانه روزانه دوازده ساعت مشغول بستهبندی کاغذ توالت بود، آن هم با دستمزد ساعتی نُه دلار. هنری تقریباً تمام درآمدش را به مادرش میداد، زیرا مادرش از او انتظار داشت در تأمین اجاره و سایر مخارج خانه همکاری کند. برای مطالعه بیشتر لطفا به فایل کتاب مراجعه کنید.